شعر کوتاه و عاشقانه در مورد سایه از شاعران معروف


شعر عاشقانه در مورد سایه

مجموعه ای از زیباترین اشعار کوتاه و عاشقانه در مورد سایه از شاعران بزرگ ایرانی که می توانید در کپشن، استوری و پست اینستاگرام استفاده کنید.

***

به جز دام سر زلفت که آرام دل سایه ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم

******

خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت

******

آری آن سایه که شب، آفت جانم شده است
آن الفبا که همه ورد زبانم شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه، تویی
عشق من آن شبح تار شبانگاه، تویی

بهروز یاسمی

******

به پایداری آن عشق سربلندم قسم
که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را

******

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

هوشنگ ابتهاج

******

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

سعدی

******

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

حافظ

******

چند گریختم نشد سایه من ز من جدا
سایه بود موکلم گر چه شوم چو تار مو

نیست جز آفتاب را قوت دفع سایه‌ها
بیش کند کمش کند این تو ز آفتاب جو

مولانا

******

از پرتو آفتاب رویت
چون سایه مرا زوال تا کی؟

فخرالدین عراقی

******

جز سایه ای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو نا چیز می شود

******

من سایه ی پنهان شده در پشت غبارم
آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن

******

آنکه زیر سایه ام یک عمر آسوده نشست
آسمانِ باورم را کُشت روزی با تبر

******

من سایه ی سرد زمستان گوشه ی ایوان
فیروزه در فیروزه های روی کاشی تو

******

اشعار سایه ابتهاج

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم
زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا
که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر
خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هر چه از عهد ازل دیدم
زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل
که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت
خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد

هوشنگ ابتهاج

******

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامه‌رسان من و توست

گوش کُن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست

این‌همه قصه‌ی فردوس و تمنای بهشت
گفت‌وگویی و خیالی ز جهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل
هر کجا نامه‌ی عشق است، نشان من و توست
«سایه» ز آتشکده‌ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

هوشنگ ابتهاج

******

سرو ماندم که جگر گوشه ی پاییز شوم
طلبیدند فقط سایه و بر غمگینم

******

به پای چشمه طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایه ای هم دیدی و داد سخن دادی

شهریار

******

لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی

شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی

شهریار

******

در دل من خانه گیرد، هر چه عالم را غم است
می رسد وقتی به منزل، بار می آید فرود

رنگ راحت کو به عمر، این تیر پرتاب اجل؟
می گریزد سایه، چون دیوار می آید فرود

مهدی اخوان ثالث

******

ساده ام مثل کبوتر
که به دیوار تو عادت دارم
تو مرا دانه دهی یا ندهی
آب دهی یا ندهی
چون به دیوار تو عادت دارم…
هر کجا بال بگیرم به تو بر می گردم
هر کجا آب ببینم…
هر کجا دانه ببینم…
هر کجا کوچ کنم
آشیانم سر این دیوار است
من به دیوار تو عادت دارم
من به این سایه دیوار ارادت دارم
تو به من سنگ زنی یا نزنی من هستم…
تو مرا آب نده
تو مرا دانه نده
به خدا هیچ نخواهم
تو فقط سنگ نزن…
می رنجم…

محمد رضا نظری

******

در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب
بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب
من بی‌ تو، امشب دلم شادمان نیست این جا
بی‌ من تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب
چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شب‌ ها
یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب
دیوار ذهنم پر از سایه‌ های گذشته است
افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب
یک سایه از تو که گوید: «قرار ملاقات،
نزدیک آن بوتهٔ سبز شمشاد، امشب!»
یک سایه از من شتابان سوی سایهٔ تو
با هم مگر سایه‌ ها راست میعاد امشب؟
با آن چه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست
با این همه کاش، صبحی نمی‌ زاد امشب
در ذهنم‌ ای چهره‌ ات بهترین یادگاری!
زیبا‌ ترین شعرم ارزانی‌ ات باد امشب

******

در سوگِ تو ارغوان ببین می گرید!
این خانه و آسمان ببین می گرید!

ای سایه ی تا ابد به دل ها باقی
چشمانِ غزل فغان ببین می گرید!

-بادصبا…