فال حافظ آنلاین با معنی و تفسیر کامل (غزل شماره ۱ تا ۲۵) • مجله تصویر زندگی


راز محبوبیت غزلیات حافظ در گذرِ قرون

اشعار حافظ، آیینه‌ای کهن از فرهنگ و ادب پارسی، در اعماقِ جانِ ایرانیان ریشه دوانده و نغمه‌هایِ عرفانی و اشعار عاشقانه‌ حافظ، نغمه‌ای آشنا در تار و پودِ زندگیِ این سرزمینِ پرفرغ است. رازِ این دل‌بستگیِ عمیق، در چیست؟

حافظ، شاعری بی‌بدیل:

خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، ستاره‌ای درخشان در آسمانِ شعر و ادب فارسی، با سرودنِ غزل‌هایِ عارفانه و اشعار عاشقانه، گنجینه‌ای بی‌نظیر از حکمت و زیبایی را به ارمغان نهاده است. کلامِ او، سرشار از عشق به خداوند، انسان و هستی، نغمه‌ای روح‌نواز در جانِ مشتاقانِ معرفت و زیبایی آفریده است.

پیوندِ ناگسستنیِ ایرانیان با حافظ:

ایرانیان از دیرباز، شیفته‌ی شعر و ادب بوده‌اند و حافظ، به عنوان یکی از ارکانِ این گنجینه‌ی گران‌بها، جایگاهی والا در قلبِ آنان یافته است. دیوانِ حافظ، همواره یاری‌گرِ مردمان در گذرگاه‌هایِ دشوارِ زندگی و پناهگاهی امن در لحظاتِ شادمانی بوده است.

فال حافظ، رازگویِ دل:

فال حافظ، بیش از آنکه ابزاری برای پیش‌گویی آینده باشد، آیینه‌ای برای بازتابِ درونِ انسان و راهنمایی در مسیرِ زندگی است. هر غزل از دیوانِ حافظ، دریچه‌ای به سویِ دنیایی از معانیِ ژرف و پندآموز می‌گشاید و رهروانِ این طریق را در یافتنِ پاسخِ پرسش‌هایِ خویش یاری می‌رساند.

سنتِ دیرینه‌ای که در گذرِ زمان، جان گرفته است:

فال حافظ، از دیرباز در میانِ ایرانیان رواج داشته و در مناسبت‌های خاص مانند یلدا و نوروز، رونقی دوچندان یافته است. در این لحظاتِ شادمانی، خانواده‌ها و دوستان گرد هم می‌آیند و با نیتِ نیک، به دیوانِ حافظ تفأل می‌زنند و از یاریِ این شاعرِ بی‌بدیل برای رهنمود در مسیرِ زندگیِ خویش مدد می‌طلبند.

گرفتن فال حافظ آنلاین

برای گرفتن فال حافظ آنلاین ابتدا فاتحه ای نثار روح حضرت حافظ نموده و نیت کرده و روی دکمه زیر انگشت بزنید. تا نتیجه فال شما به همراه صوت و تفسیر غزل نمایش داده شود.

نیت کرده ، دکمه را بزنید.

تفسیر فال حافظ

تفسیرِ فال حافظ، نیازمندِ دانش و ذوقی لطیف است. هر بیت از غزل، دریچه‌ای به سویِ دنیایی از معانیِ ژرف می‌گشاید و تفسیرِ دقیق آن، نیازمندِ درکی عمیق از زبان و فرهنگ فارسی است. در این مسیر، می‌توان از تفسیرهایِ موجود در کتب و یا از دانشِ افرادِ صاحب‌نظر بهره جست. در ادامه تفسیر و تعبیر غزلیات حافظ از شماره ۱ تا ۲۵ را به همراه حافظ خوانی و غزل خوانی هر یک خواهید دید.

غزل شماره ۱:

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها؟

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِل‌ها؟

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

تفسیر غزل شماره ۱:

اگر قدم در این راه بگذاری با مشکلات بسیاری رو به رو خواهی شد. بهتر است منصرف شوی و یا راه دیگری را برگزینی که نیازمند تلاش کمتری باشد. احتمال درمانده شدن در نیمه این راه بسیار است پس خود را به مخاطره میانداز که در این صورت هیچ کس به کمکت نخواهد شتافت. حرف‌های مردم را نشنیده بگیر و صبور و با حوصله باش.

حافظ خوانی غزل شماره ۱:


غزل شماره ۲:

صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا؟
ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا!

دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس.
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا؟

چه نسبت است به‌ رندی صَلاح و تقوا را؟
سماعِ وَعظ کجا نغمهٔ رَباب کجا؟

ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد؟
چراغِ مُرده کجا، شمعِ آفتاب کجا؟

چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست،
کجا رویم؟ بفرما، ازین جناب، کجا؟

مَبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است،
کجا همی‌ رَوی ای دل، بدین شتاب، کجا؟

بِشُد که یاد، خوشش باد، روزگارِ وصال.
خود آن کِرِشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار، ای دوست.
قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟

تفسیر غزل شماره ۲:

اشخاصی دو رو و حیله‌گر بسیار در اطراف خود می بینی. تو هیچ شباهتی به آنان نداری و دنیای پاک تو با دنیای پرنیرنگ آنان بسیار متفاوت است. در آمد و شد با آنان بسیار دقت کن برای آنان دوستی و پاکی مفهومی ندارد، لذا بهتر است در انتخاب دوستان بسیار دقت کنی اگر در انجام کارها دقت و توجه بیش تری داشته باشی به حقیقت دست خواهی یافت و در زندگی موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۲:


غزل شماره ۳:

اگر آن تُرکِ شیرازی به‌ دست‌ آرد دلِ ما را،
به خال هِندویَش بَخشَم سمرقند و بُخارا را.

بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت؛
کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را.

فَغان، کـاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب،
چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوانِ یَغما را.

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی‌ است؛
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟

مَنَ ازْ آن حُسنِ روزافزون که یوسُف داشت دانستم،
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرد زُلِیخا را.

اگر دشنام فرمایی وَگَر نفرین، دعا گویم؛
جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شِکرخا را.

نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند،
جوانانِ سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را.

حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو،
که کس نَگْشود و نَگْشاید، به حکمت این مُعمّا را.

غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ،
که بر نظمِ تو اَفشانَد، فَلَک عِقد ثریّا را.

تفسیر غزل شماره ۳:

آن چه ذهن و روح تو را به خود مشغول داشته ارزش تلاش بیشتری را دارد. زیبایی های زندگی را دریاب و از آن لذت ببر و قدر لحظه ها را بدان با دل سپردن به راهنمایی‌های نزدیکان دروازه های سعادت و موفقیت به رویت گشوده خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۳:


غزل شماره ۴:

صبا! به لُطف، بگو، آن غزالِ رَعنا را؛
که سَر به کوه و بیابان، تو داده‌ای ما را.

شِکرفُروش که عُمرَش دراز باد، چرا
تَفَقُّدی نَکُنَد، طوطیِ شِکرخا را؟

غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد، اِی گُل؟
که پُرسِشی نَکُنی، عَندَلیبِ شِیدا را.

به خُلق و لُطف تَوان کرد صیدِ اهلِ نَظَر؛
به بند و دام نَگیرَند، مرغِ دانا را.

نَدانَمَ ازْ چه سبب رنگِ آشنایی نیست،
سَهی‌قَدانِ سیَه‌‌چشمِ ماه‌سیما را.

چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی،
به یاد دار، مُحِبّانِ بادپیما را.

جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب؛
که وضع، مِهر و وفا نیست، رویِ زیبا را.

در آسمان، نه عجب، گَر به گفته‌یِ حافظ،
سُرودِ زُهره به رقص آوَرَد مَسیحا را.

تفسیر غزل شماره ۴:

وابستگی ات قابل تقدیر است اما نه آن قدر که به زندگی ات آسیب بزند با رافت و خوشرویی رضایت مردم را جلب کن که هیچ سرمایه ای بالاتر از آن نیست فقط دقت کن و هوشیار باش تا فریب نخوری با توکل به خدا تلاش کن تا موفق شوی.

حافظ خوانی غزل شماره ۴:


غزل شماره ۵:

دِل می‌رَوَد زِ دَستَم، صاحِب‌دِلان، خدا را!
دردا، که رازِ پِنهان خواهد شد آشکارا.

کشتی‌شکستگانیم. ای بادِ شُرطِه برخیز،
باشد که باز بینم، دیدار آشنا را.

ده‌روزه مِهرِ گردون، افسانه است و افسون.
نیکی، به جایِ یاران، فُرصَت شُمار، یارا.

در حلقهٔ گل‌ و مُل، خوش خواند، دوش، بلبل:
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا، یا ایُّهَا الْسُکارا.

ای صاحبِ کرامت، شُکرانِه‌یِ سلامت،
روزی تَفَقُّدی کن، درویشِ بی‌نوا را.

آسایش دو گیتی، تفسیرِ این دو حرف است:
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا.

در کویِ نیک‌نامی، ما را گُذَر ندادند؛
گر تو نمی‌پسندی، تغییر کن قَضا را.

آن تلخ‌وَش، که صوفی ام‌ُّالخَبائِثَش خوانْد،
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَهِ العَذارا.

هنگامِ تنگ‌دستی، در عیش کوش و مستی؛
کاین کیمیایِ هستی، قارون کُنَد، گدا را.

سرکش مَشو که، چون شمع، از غیرتت بسوزد.
دلبر، که در کفِ او موم است، سنگِ خارا.

آیینهٔ سکندر، جامِ مِیَ اسْت، بِنْگَر؛
تا بر تو عرضه دارد، احوالِ مُلکِ دارا.

خوبان پارسی‌گو، بَخشندگانِ عُمرند.
ساقی، بده بِشارت، رندانِ پارسا را.

حافظ به خود نپوشید، این خرقهٔ مِی‌آلود.
ای شیخِ پاک‌دامن، مَعذور دار ما را.

تفسیر غزل شماره ۵:

روحی لطیف و قلبی پاک داری لکن در ارتباط با دیگران دچار مشکل می شوی کمک کن تا مردم خصوصیات نیک تو را بشناسند. دریغ است که عمر انسان در تنهایی و انزوا بگذرد یاری ها و همدلی‌های دیگران فائق آمدن بر مشکلات را آسان تر می‌کند با گذشت و مدارا موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۵:


غزل شماره ۶:

به ملازمانِ سلطان، که رساند، این دعا را؟

که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران، گدا را.

ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود، پناهم.

مَگَر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را!

مُژِه‌یِ سیاهتَ ارْ کرد به خونِ ما اشارت،

ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن، نگارا.

دلِ عالمی بِسوزی چُو عِذار بَرفُروزی.

تو از این چه سود داری، که نمی‌کنی مدارا؟

همه‌شب در این اُمیدم، که نسیم صبحگاهی،

به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را.

چه قیامت است، جانا، که به عاشقان نمودی؟

دل و جان فدای رویت، بنما عِذار، ما را.

به خدا، که جرعه‌ای دِه تو به حافظ سحرخیز؛

که دعایِ صبحگاهی، اثری کند، شما را.

تفسیر غزل شماره ۶:

نو باید خود دست به کار شوی و چشم انتظار کمک دیگران نباشی تا خود حرکت نکنی هیچ کاری از پیش نخواهد رفت دعای صبحگاهی را فراموش مکن که موفقیت تو در گرو آن است.

حافظ خوانی غزل شماره ۶:


غزل شماره ۷:

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل‌فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین

کآنجا همیشه باد به دست است، دام را

در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

تفسیر غزل شماره ۷:

راهنمای خوب میتواند کمک بزرگی در حل مشکلاتت باشد. سعی کن واقع بین باشی. از بلند پروازی دوری کن و زندگی خود را به مخاطره میانداز. قدر روزهای زندگی را بدان و از آن خوب بهره گیر نیک نامی تو را موفق خواهد ساخت.

حافظ خوانی غزل شماره ۷:


غزل شماره ۸:

ساقیا برخیز و دَردِه جام را

خاک بر سر کن غمِ ایام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر

بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور

خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من

سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را

تفسیر غزل شماره ۸:

سر خود را به کار گرم کن تا کمتر فرصت غصه خوردن پیدا کنی راز دلت را با هیچ کس در میان مگذار صبر پیشه کن که به یاری خدا به مراد خودخواهی رسید.

حافظ خوانی غزل شماره ۸:


غزل شماره ۹:

رونق عهد شباب است دگر بُستان را

می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش

خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان

مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانهٔ گردون به در و نان مطلب

کآن سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

تفسیر غزل شماره ۹:

زمان آن رسیده که غصه ها را کنار بگذاری درهای بسته در حال گشوده شدن هستند و به زودی زندگی بر وفق مراد تو خواهد گشت. از اشخاص دو رو و بدطینت دوری کن اندکی احتیاط موفقیت تو را تضمین خواهد کرد.

حافظ خوانی غزل شماره ۹:


غزل شماره ۱۰:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانهٔ خَمّار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین‌چنین رفته‌ است در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

تفسیر غزل شماره ۱۰:

تردید را از خود دور کن و مطمئن باش که راه صحیحی را انتخاب کرده ای با اعتماد به نفس و اطمینان برای ساختن آینده خود حرکت کن همه چیز برای موفقیت تو آماده است.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰:


غزل شماره ۱۱:

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شُربِ مدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جَریدهٔ عالم دوام ما

چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان
کآید به جلوه سروِ صنوبرخَرام ما

ای باد اگر به گُلشن اَحباب بگذری
زِنهار عَرضه دِه بَرِ جانان پیام ما

گو نام ما ز یاد به عمداً چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما

مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صَرفه‌ای نَبَرَد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ ز آب حرام ما

حافظ ز دیده دانهٔ اشکی همی‌فشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما

دریای اَخضَرِ فلک و کَشتی هِلال
هستند غرق نعمتِ حاجی‌قوام ما

تفسیر غزل شماره ۱۱:

انسانی خوش قلب و خوش نیت هستی جسم و روح خود را قوی کن با وظیفه شناسی و احساس مسئولیت آینده بهتری برای خود رقم خواهی زد و کارها بر وفق مرادت خواهد شد بدبینی روحت را افسرده میکند.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱:


غزل شماره ۱۲:

ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبِ‌روی خوبی از چاه زَنَخدان شما

عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گرچه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما

دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کَاندَر این ره کشته بسیارند، قربان شما

میکند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما

ای صبا با ساکنانِ شهرِ یزد از ما بگو
کِای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گرچه دوریم از بساط قُرب، همت دور نیست
بندهٔ شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شَهنشاه بلند اختر، خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

تفسیر غزل شماره ۱۲:

از گذر کند روزهای سخت انتظار خسته شده ای منتظر اشاره ای و نشانه ای امید بخش هستی تا راز دلت را بر همگان فاش سازی رسیدن به آرزو در گرو دعا و تلاش خود توست

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲:


غزل شماره ۱۳:

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب

الصَبوح الصَبوح یا اصحاب

می‌چکد ژاله بر رخِ لاله

المُدام المُدام یا احباب

می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت

هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

تخت زُمْرُد زده است گل به چمن

راحِ چون لعلِ آتشین دریاب

درِ میخانه بسته‌اند دگر

اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب

لب و دَندانْت را حقوق نمک

هست بر جان و سینه‌هایِ کباب

این چنین موسِمی عجب باشد

که ببندند میکده به شتاب

بر رخِ ساقیِ پری پیکر

همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب

تفسیر غزل شماره ۱۳:

تحولات بسیاری در حال وقوع هستند تا زندگی تو را غرق سعادت و خوشبختی سازند قدر روزهای خوش را بدان و از آن اندوخته ای برای آینده خود تدارک آور وقتی خداوند در نعمت‌هایش را به روی تو گشود نهایت استفاده را از آن بکن.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۳:


غزل شماره ۱۴:

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب

گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب

می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب

بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت
گرچه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب

گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب

تفسیر غزل شماره ۱۴:

اگر دست به کاری زده ای که هنوز نتیجه ای از آن نگرفته ای ناامید مشو به زودی لطف خداوند شامل حال تو خواهد شد و نتیجه عملت را خواهی یافت. اگر در اندیشه ایجاد تغییری در زندگی هستی درنگ مکن که خیر است.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۴:


غزل شماره ۱۵:

ای شاهد قدسی، کِه کَشَد بند نقابت؟

وی مرغ بهشتی، که دهد دانه و آبت؟

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کآغوشِ که شد منزل آسایش و خوابت؟

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد

اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت

راه دل عشاق زد آن چشم خماری

پیداست از این شیوه که مست است شرابت

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت

تا باز چه اندیشه کند رای صوابت

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی

پیداست نگارا که بلند است جَنابت

دور است سر آب از این بادیه، هش دار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

تا در ره پیری به چه آیین رَوی ای دل

باری به غلط صرف شد ایامِ شبابت

ای قصرِ دل افروز که منزلگهِ انسی

یا رب مَکُناد آفتِ ایام، خرابت

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

صلحی کن و بازآ که خرابم ز عِتابت

تفسیر غزل شماره ۱۵:

زندگی خود را به پای آن چه دل بسته اش بودی خراب مکن بهتر است عاقلانه به مسائل نگاه کنی میتوانی با مهر و محبت دل همه را به دست آوری و دیگران را مجذوب خود کنی.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۵:


غزل شماره ۱۶:

خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت

به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم، که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خِوی کرده می‌روی به چمن

که آبِ روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاهِ چمن، دوش، مست، بگذشتم

چو از دهانِ توام غنچه در گُمان انداخت

بنفشه طُرِّه مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت

ز شَرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت

من از ورع، مِی و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آبِ مِی لعل، خرقه می‌شویم

نصیبهٔ ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

که بخششِ ازلش، در میِ مغان انداخت

جهان به کامِ من اکنون شود که دورِ زمان

مرا به بندگیِ خواجهٔ جهان انداخت

تفسیر غزل شماره ۱۶:

مهربان باش و از مهربانی دیگران سوء استفاده نکن با تحمل و قبول روزهای سخت و دشواری های زندگی به سعادت و خوشبختی خواهی رسید. اگر چشم از خوشی‌های زودگذر فروبندی به خوشبختی بزرگ زندگی ات دست خواهی یافت.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۶:


غزل شماره ۱۷:

سینه از آتش دل، در غمِ جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطهٔ دوریِ دلبر بگداخت

جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت

سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم، دلِ شمع

دوش بر من ز سرِ مِهر، چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوزِ من است

چون من از خویش برفتم، دلِ بیگانه بسوخت

خرقهٔ زهدِ مرا، آبِ خرابات ببرد

خانهٔ عقلِ مرا، آتشِ میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردمِ چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و مِی نوش دمی

که نَخُفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

تفسیر غزل شماره ۱۷:

فرجام آن چه که مدت هاست ذهن تو را به خود مشغول داشته نامعلوم است. بهتر است به خود آیی و به واقعیت‌ها بیاندیشی آرزوهای محال راه به جایی نخواهند برد تلاش کن تا موفق شوی زیرا موفقیت در انتظار توست

حافظ خوانی غزل شماره ۱۷:


غزل شماره ۱۸:

ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت

وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت

در شگفتم که در این مدّتِ ایّامِ فراق

برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی

که دَم و همّت ما کرد ز بند، آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست

جای غم باد، مَر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت

بوستانِ سمن و سرو و گل و شمشادت

چشمِ بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد

طالعِ ناموَر و دولتِ مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت

تفسیر غزل شماره ۱۸:

مراقب کینه ورزی ها و دشمنی‌های اطرافیانت باش تا از آسیب‌شان در امان باشی روزهای خوش و پر نعمت در انتظار توست. دستگیری از افتادگان موفقیت تو را تضمین خواهد کرد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۸:


غزل شماره ۱۹:

ای نسیمِ سحر، آرامگَهِ یار کجاست؟

منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عَیّار کجاست؟

شبِ تار است و رَهِ وادیِ اَیمَن در پیش

آتشِ طور کجا، موعدِ دیدار کجاست؟

هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد

در خرابات بگویید که هُشیار کجاست؟

آن‌کس است اهلِ بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی، مَحرمِ اسرار کجاست؟

هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت‌گرِ بی‌کار کجاست؟

باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش

کاین دلِ غم‌زده سرگشته گرفتار، کجاست؟

عقل دیوانه شد آن سلسلهٔ مشکین کو؟

دل ز ما گوشه گرفت، ابرویِ دلدار کجاست؟

ساقی و مُطرب و مِی جمله مُهَیاست ولی

عیش، بی‌یار مُهیّا نشود، یار کجاست؟

حافظ از بادِ خزان در چمنِ دَهر مَرَنج

فکرِ معقول بفرما گُلِ بی‌خار کجاست؟

تفسیر غزل شماره ۱۹:

با روحیه ای قوی میتوانی با مشکلات زندگی مقابله کنی و با اراده ای که داری آینده بهتری برای خود بسازی به آینده امیدوار باش و از مشکلات هراسی به دل راه نده تا بر آنها فائق آیی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۹:


غزل شماره ۲۰:

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خُمخانه به جوش آمد و می‌باید خواست

نوبهٔ زهدفروشانِ گران جان بگذشت

وقتِ رندی و طرب کردنِ رندان پیداست

چه ملامت بُوَد آن را که چنین باده خورَد؟

این چه عیب است بدین بی‌خردی، وین چه خطاست؟

باده نوشی که در او روی و ریایی نَبُوَد

بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

ما نه رندانِ ریاییم و حریفانِ نفاق

آن که او عالِم سِرّ است، بدین حال گواست

فرضِ ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم

وان چه گویند روا نیست، نگوییم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟

باده از خونِ رَزان است، نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب، خلل خواهد بود

ور بُوَد نیز چه شد؟ مردم بی‌عیب کجاست

تفسیر غزل شماره ۲۰:

آینده ای روشن و بهترین روزهای زندگی در انتظار توست همه چیز دور از انتظار و باور نکردنی است برای تداوم این خوشبختی شکرگزار خداوند باش و از کینه و ریا بپرهیز.

حافظ خوانی غزل شماره ۲۰:


غزل شماره ۲۱:

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟

که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد

پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست

در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت

به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست

پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت

سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست

تفسیر غزل شماره ۲۱:

در انتخاب دوستان دقت بیشتری کن و فریب چرب زبانیهای افراد دو رو با مخور به سرانجام کارهایت فکر کن تا مورد ملامت دیگران قرار نگیری با تقویت روحیه و اعتماد به نفس موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۲۱:


غزل شماره ۲۲:

چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سرِ ماست

در اندرونِ منِ خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال، هان که از این پرده کارِ ما به نواست

مرا به کارِ جهان هرگز التفات نبود

رخِ تو در نظرِ من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دلِ من

خمارِ صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خونِ دلم

گَرَم به باده بشویید حق به دستِ شماست

از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضایِ سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست

تفسیر غزل شماره ۲۲:

رازدار باش و به نظر دیگران احترام بگزار سعی کن با پرداختن به معنویات روح خود را جلا بخشی و برای خودت دردسر ایجاد نکنی درون آشفته زندگی ات را نیز آشفته خواهد کرد با تجدید نظر در رفتار و کردارت موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۲۲:


غزل شماره ۲۳:

خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست

نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست

به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند

جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست

ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه می‌گوید

هزار یوسفِ مصری، فتاده در چَهِ ماست

اگر به زلفِ درازِ تو، دستِ ما نرسد

گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتهِ ماست

به حاجبِ درِ خلوت‌سرایِ خاص بگو

فُلان ز گوشه‌نشینانِ خاکِ درگهِ ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظرِ خاطرِ مرفّهِ ماست

اگر به سالی حافظ دری زَنَد، بگشای

که سال‌هاست که مشتاقِ رویِ چون مهِ ماست

تفسیر غزل شماره ۲۳:

سنگینی آن چه در اندیشه داری بر تمام زندگی ات سایه افکنده و مانع پیشرفت تر شده بهتر است به فکر آینده خود باشی تا رسیدن به موفقیت راهی نمانده با اندکی تلاش و همت و کنار گذاشتن و نادیده انگاشتن وسوسه های درونی فردای بهتری برای خود خواهی ساخت.

حافظ خوانی غزل شماره ۲۳:


غزل شماره ۲۴:

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست

که به پیمانه‌کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق

چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

می بده تا دهمت آگهی از سر قضا

که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

کمر کوه کم است از کمر مور این جا

ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست

به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد

زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست

جان فدای دهنش باد که در باغ نظر

چمن آرای جهان، خوشتر از این غنچه نبست

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

تفسیر غزل شماره ۲۴:

تو دارای اراده ای قوی و مصمم هستی دقت پشتکار و درستکاری تو قابل تحسین است. مراقب باش فریب وسوسه های اطرافیان را نخوری و زندگی ات را بازیچه دست دیگران نکنی که در این صورت آسیب بسیار خواهی دید.

حافظ خوانی غزل شماره ۲۴:


غزل شماره ۲۵:

شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست

صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست

اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود

ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفه‌اش بشکست

بیار باده که در بارگاهِ استغنا

چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست

از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل

رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست

مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج

بلی به حکمِ بلا بسته‌اند عهدِ الست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش

که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست

شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر

به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست

به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی

هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست

زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید

که گفتهٔ سخنت می‌برند دست به دست

تفسیر غزل شماره ۲۵:

برای داشتن زندگی بهتر و آینده مطمئن تر باید تلاش کرد، اما این تلاش و سخت کوشی نباید موجب نادیده گرفتن زندگی حال شود ما تلاشمان را میکنیم لکن در مقابل تقدیر تسلیم هستیم پس با دل نگرانی روزگار خود را تلخ و روحیه خود را ضعیف مکن

حافظ خوانی غزل شماره ۲۵: