فال حافظ از روی کتاب ☀️ (با تفسیر غزلیات ۷۶ تا ۱۰۰) • مجله تصویر زندگی


فال حافظ از روی کتاب

فال حافظ از روی کتاب، سنتی دیرینه است که با آداب و رسوم خاصی همراه است. در این رسم، فرد با نیت و آرزویی در دل، دیوان حافظ را می‌گشاید و به طور تصادفی صفحه‌ای را ورق می‌زند. بیتی که در آن صفحه می‌آید، فال آن شخص تلقی می‌شود و در تفسیر آن غور و تأمل صورت می‌گیرد.

در عصر حاضر، با وجود دسترسی آسان به فال حافظ به صورت آنلاین، هنوز هم عده‌ای ترجیح می‌دهند از روی کتاب فال بگیرند. حس لمس کردن اوراق کهنه دیوان، زمزمه ابیات به آواز بلند و نجوای نیت در دل، لذتی وصف‌ناپذیر به این تجربه می‌بخشد.

اگر شما نیز به دنبال راهی برای ارتباط با فرهنگ و ادبیات ایرانی هستید، فال حافظ از روی کتاب می‌تواند گزینه‌ای مناسب باشد. با ذهنی باز و قلبی پر از امید، دیوان را بگشایید و نجواهای حافظ را در جان و روح خود جاری کنید. چه بسا که در میان ابیات این شاعر نامی، پاسخی برای پرسش‌ها و راهنمایی برای مسیر زندگی خود بیابید.

گرفتن فال حافظ از روی کتاب به صورت آنلاین

کافی است اول نیت کرده و فاتحه ای را نثار روح حضرت حافظ شیرازی کرده و سپس روی دکمه فال زیر کلیک کنید تا نتیجه فال حافظ شما به همراه غزل خوانی آن نمایش داده شود.

نیت کرده ، دکمه را بزنید.

غزل شماره ۷۶:

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست

عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم

که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست

چرا ز کویِ خرابات روی برتابم

کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست

زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر

بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست

غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم

که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست

عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم

بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست

خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده

که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست

تفسیر غزل شماره ۷۶:

آیا قصد نداری هیچ گاه راه دیگری را بیازمایی یا تغییری در رفتار خود بدهی؟ چرا خود را پاک باخته میدانی و نسبت به زندگی خود بی اعتنا شده ای؟ مراقب باش کسی را آزرده خاطر نکنی با توکل به خدا از فرصت‌های پیش آمده استفاده کن.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۶:


غزل شماره ۷۷:

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل‌، این ناله و فریاد چیست؟

گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست

خُرَّم آن کز نازنینان‌، بختِ برخوردار داشت

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش‌، جان افشان کنیم

کـ‌این همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت

گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن

شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهٔ خَمّار داشت

وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اَطوارِ سیر

ذکرِ تسبیحِ مَلَک در حلقهٔ زُنّار داشت

چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشت

شیوهٔ جَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهار داشت

تفسیر غزل شماره ۷۷:

نا امیدی و نگاه منفی تو نسبت به زندگی مانع از لذت تو از آن شده است با هر ناملایمتی نباید دچار یاس شوی برای رسیدن به مقصود لازم است که روحیه خود را قوی تر کنی و با امید خدا موانع را از سر راه برداری.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۷:


غزل شماره ۷۸:

دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت

بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت

یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم

افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت

بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار

حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت

با این همه هر آن که نه خواری کشید از او

هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت

ساقی بیار باده و با محتسب بگو

انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت

هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد

مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی

هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

تفسیر غزل شماره ۷۸:

با نشنیده گرفتن نصایح دیگران نه تنها آنان را آرزده کرده ای، بلکه خود نیز دچار دردسر شده ای اکنون بهتر است عزم خود را جزم کرده با تلاش بیشتر سعی در جبران فرصت‌های از دست رفته بکنی و به سرزنش ها خاتمه دهی.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۸:


غزل شماره ۷۹:

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت

من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟

که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید

نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب

بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد

چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست

که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ

که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت

تفسیر غزل شماره ۷۹:

ایام سعادت و خوشبختی تو از راه رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته ای به زودی زندگی ات پر از شادی و موفقیت خواهد شد. مهر و محبت خود را از زیر دستان دریغ مکن و دل سوز اطرافیان خود باش.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۹:

غزل شماره ۸۰:

عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه‌سرشت

که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت

سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها

مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل

تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت

حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت

تفسیر غزل شماره ۸۰:

عیب جویی های مردم نباید موجب ناامیدی و دل سردی ات شود تو خود بهتر می توانی بد و خوب رفتار و اعمالت را بسنجی زیرا عواقب آن تنها دامن‌گیر تو خواهد شد. از لطف خداوند ناامید مشو و راز دل خود را با کسی در میان مگذار درهای موفقیت به رویت گشوده خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۰:


غزل شماره ۸۱:

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل

ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت

در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا

زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت

گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو

گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت

اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت

تفسیر غزل شماره ۸۱:

نباید با تلخ زبانی و دخالت های بی‌جا در امور اطرافیانت، آنان را آزرده کنی. این رفتار موجب کینه و دشمنی آنان خواهد شد. باید سعی کنی با مهر و محبت دل دیگران را به دست آوری و نظر آنان را نسبت به خود تغییر دهی. محبوب بودن در نزد مردم به صلاح توست.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۱:


غزل شماره ۸۲:

آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت

آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟

تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان بین

کس واقفِ ما نیست که از دیده چه‌ها رفت

بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش

آن دود که از سوزِ جگر بر سر ما رفت

دور از رخِ تو دم به دم از گوشهٔ چشمم

سیلابِ سرشک آمد و طوفانِ بلا رفت

از پای فتادیم چو آمد غمِ هجران

در درد بمردیم چو از دست دوا رفت

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت

عمریست که عمرم همه در کارِ دعا رفت

احرام چه بندیم؟ چو آن قبله نه این جاست

در سعی چه کوشیم؟ چو از مروه صفا رفت

دی گفت طبیب از سرِ حسرت چو مرا دید

هیهات که رنجِ تو ز قانونِ شفا رفت

ای دوست به پرسیدنِ حافظ قدمی نه

زان پیش که گویند که از دارِ فنا رفت

تفسیر غزل شماره ۸۲:

آن چه را که از دست داده ای تو را اندوهگین کرده، لکن نباید بنشینی و بقیه عمر خود را در آه و حسرت سپری کنی بهتر است با فراموش کردن گذشته و غم های آن دوباره به پا خیزی و زندگی و آینده ای روشن برای خود بسازی.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۲:


غزل شماره ۸۳:

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت

ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت

جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار

هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار

گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد

ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی

گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه

پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت

تفسیر غزل شماره ۸۳:

اگر دچار اشتباهی شده ای یا خطایی کرده ای بهتر است با خوش رفتاری و اصلاح رفتار خود در صدد جبران گذشته برآیی برای رسیدن به موفقیت باید تلاش بیشتری کنی به لطف خداوند تغییری در زندگی داری که خوشحالت خواهد کرد.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۳:


غزل شماره ۸۴:

ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت

دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت

وقتِ عزیز رفت بیا تا قضا کنیم

عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بی‌خودی

در عرصهٔ خیال که آمد، کدام رفت

بر بوی آن که جرعهٔ جامت به ما رسد

در مَصطَبِه دعایِ تو هر صبح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید

تا بویی از نسیمِ می‌اش در مشام رفت

زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه

رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت

نقدِ دلی که بود مرا صرف باده شد

قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت

در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود؟

می ده که عمر در سرِ سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحتِ حافظ که ره نیافت

گمگشته‌ای که بادهٔ نابش به کام رفت

تفسیر غزل شماره ۸۴:

اکنون که خود متوجه از دست دادن عمر و وقت خود شده ای بهتر میتوانی جبران اوقات از دست رفته را بکنی و به زندگی ات رنگ و بوی دیگری ببخشی دریغ است که با یکدندگی و سماجت اهمیت روزهای از دست رفته را نادیده بگیری و هم چنان رفتار گذشته خود را ادامه دهی.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۴:


غزل شماره ۸۵:

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت

رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم

وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن

در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

تفسیر غزل شماره ۸۵:

اگر از فرصت‌های به دست آمده به نحو احسن بهره نگیری و آنها را بیهوده از دست بدهی جبران آن برایت دشوار خواهد شد. لازم است دقیق و هوشیار باشی تا بعد دچار پشیمانی نشوی.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۵:


غزل شماره ۸۶:

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت

وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب

گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت

چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست

کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت

تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت

تفسیر غزل شماره ۸۶:

مشکلاتی که بر سر راه شما قرار گرفته بود بر طرف شده و زندگی تان روال عادی خود را باز خواهد یافت برای تداوم این آرامش بهتر است هم چنان پرتلاش و خستگی ناپذیر باشی و از نیکی به دیگران دریغ نورزی.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۶:


غزل شماره ۸۷:

حُسْنَت، بِه اِتِّفاقِ مَلاحَت، جهان گرفت؛

آری، بِه اِتِّفاق، جهان می‌توان گرفت.

اِفشایِ رازِ خَلوتیان، خواسْت کرد، شمع،

شُکرِ خُّدا، که سِرِّ دِلَش در زبان گرفت.

زین آتشِ نَّهُفْتِه که در سینه‌یِ مَّن است،

خورشید، شُعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت.

می‌خواسْت گُل که دَم زَنَدَ ازْ رَنگ و بویِ دوست،

از غیرتِ صَّبا نَفَسَش در دهان گرفت.

آسوده بر کنار، چُو پرگار، می‌شدم.

دُوران —چُو نُقطه— عاقِبَتَم در میان گرفت.

آن روز، شوقِ ساغرِ مِی، خَرمَنَم بِسوخت،

کآتش زِ عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت.

خواهم شدن به کویِ مُغان آستین‌فِشان،

زین فتنه‌ها که دامنِ آخرزمان گرفت.

مِی خور که هر که آخرِ کارِ جهان بِدید،

از غم سَبُک بَرآمد و رَطلِ گِران گرفت.

بر برگِ گُل —به خونِ شقایق— نوشته‌اند؛

کـ‌آن کس که پخته شد، مِیِ چون اَرغَوان گرفت.

حافظ چو آبِ لُطف زِ نَظمِ تُّو می‌چِکد،

حاسِد چگونه نُکته توانَد بر آن گرفت؟

تفسیر غزل شماره ۸۷:

همیشه مورد رشک و حسد دیگران بوده ای ولی هیچ کس از راز درون تو باخبر نبوده با برطرف شدن مشکلات روحیه دوباره ای خواهی یافت و زندگی ات رونق بسیار خواهد گرفت و مگذار غرور و تکبر مانعی در سر راهت ایجاد کند.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۷:


غزل شماره ۸۸:

شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت

فِراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر

کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت

نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز

که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت

فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل

به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب

که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت

غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید

که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت

گره به باد مزن گرچه بر مراد رود

که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو

تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟

مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل

قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟

من این نگفته‌ام آن کس که گفت بُهتان گفت

تفسیر غزل شماره ۸۸:

از رنج دوری عزیزی بی تابی ناامید از دیداری دیگربار روزها را در غم و اندوه می گذرانی، شکرگزار خداوند باش که به زودی خبری از او دریافت خواهی کرد و در آینده ای نه چندان دور به آرزویت خواهی رسید.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۸:


غزل شماره ۸۹:

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید

تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت

فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند

آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دستِ توام مرحمتی کن

فردا که شَوَم خاک چه سود اشکِ ندامت

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت

درویش مکن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا

کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خمِ ابرویِ ساقی

بر می‌شکند گوشهٔ محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم

بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سرِ زلف تو حافظ

پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت

تفسیر غزل شماره ۸۹:

گرفتاری زیادی داری و چشم انتظار کمک نشسته ای، لکن بهتر است با اعتماد به خویش عزم خود را جزم کرده و دست از تلاش برنداری نجات تو تنها با تلاش و پشتکار خودت میسر خواهد شد. اگر تعلل بورزی پشیمان خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۸۹:

غزل شماره ۹۰:

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاک‌دانِ غم

زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت

در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست

می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر

در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب

جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی هم‌نشین دل

می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن

کآیینهٔ خدای‌نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند

قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ، سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست

بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

تفسیر غزل شماره ۹۰:

شادمان باش که ایام گرفتاری به سر رسیده و به زودی در سعادت و خوشبختی به رویت گشوده خواهد و تمام ناراحتی ها را پشت سر خواهی گذاشت به یاری خداوند در کار خود موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۰:


غزل شماره ۹۱:

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی

دستِ دعا برآرم و در گردن آرمت

گر بایدم شدن سویِ هاروتِ بابلی

صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب

بیمار باز پرس که در انتظارمت

صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار

بر بویِ تخمِ مِهر که در دل بکارمت

خونم بریخت وز غمِ عشقم خلاص داد

مِنّت پذیرِ غمزهٔ خنجر گذارمت

می‌گریم و مرادم از این سیلِ اشک‌بار

تخمِ محبّت است که در دل بکارمت

بارم ده از کرم سویِ خود تا به سوزِ دل

در پای دم‌به‌دم گهر از دیده بارمت

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضعِ توست

فِی‌الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت

تفسیر غزل شماره ۹۱:

برای رسیدن به مقصود و منظور خود در تب و تابی و دست به هر کاری می زنی چرا شخصیت خودت را زیر سؤال میبری؟ آیا واقعاً لازم است که برای رسیدن به مقصود راه خطا طی کنی بهتر است عاقلانه تر با مسائل برخورد کنی.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۱:


غزل شماره ۹۲:

میرِ من خوَش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟

خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟

گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او

گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا

گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور

دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست

ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت

تفسیر غزل شماره ۹۲:

راهی که برگزیده ای تو را به سر منزل مقصود خواهد رساند. روحیه و خصوصیات اخلاقی تو موجب شده که اطرافیانت نظر مثبتی نسبت به تو داشته باشند و مورد علاقه آنان باشی در سعادت به رویت گشوده شده تلاش کن که هم چنان مورد حرمت دیگران باشی.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۲:


غزل شماره ۹۳:

چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت

حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت

به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلامِ مرا

که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت

نگویم از منِ بی‌دل به سهو کردی یاد

که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت

مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت

که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد

که گر سَرَم برود برندارم از قدمت

ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی

که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت

روانِ تشنهٔ ما را به جرعه‌ای دریاب

چو می‌دهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت

همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد

که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت

تفسیر غزل شماره ۹۳:

روزهای خوشی در انتظار توست و سعادت به تو روی آورده با محبتی که در حق کسی کرده ای موجب خوشحالی او شده ای بهتر است به اطرافیانت توجه داشته باشی و پاسخ محبت‌ها را بدهی. آنان تو را دوست دارند.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۳:


غزل شماره ۹۴:

زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت

گر نکته‌دانِ عشقی بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدومِ بی‌عنایت

رندانِ تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکبِ هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود

زِنهار از این بیابان وین راهِ بی‌نهایت

ای آفتابِ خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟

کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت

هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم

جور از حبیب خوشتر کز مُدَّعی رعایت

عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ حافظ

قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت

تفسیر غزل شماره ۹۴:

هر چند محبت تو بی دریغ بود و چشم انتظار پاسخ متقابل نبودی، لکن دریافت پاسخ معنوی مسلماً تو را خوشحال میکرد با نادیده گرفتن ناسپاسی ها هم چنان به روش خود باش روزهای خوشی در انتظار توست همچنان پرتلاش و فعال باش.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۴:

غزل شماره ۹۵:

مدامم مست می‌دارد نسیمِ جَعدِ گیسویت

خرابم می‌کند هر دَم، فریبِ چشمِ جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن

که شمعِ دیده افروزیم در محرابِ ابرویت

سوادِ لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم

که جان را نسخه‌ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی

صبا را گو که بردارد زمانی بُرقِع از رویت

و گر رسمِ فنا خواهی که از عالم براندازی

برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بی‌حاصل

من از افسونِ چشمت مست و او از بویِ گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی

نیاید هیچ در چشمش به جز خاکِ سرِ کویت

تفسیر غزل شماره ۹۵:

دو دل هستی و نمی توانی تصمیم بگیری منتظر هیچ اتفاق غیر منتظره ای مباش با اراده و پشتکار خودت به موفقیت خواهی رسید به شرط آن که بتوانی بر تردیدها و دو دلی ها فائق آیی خوشبختی و موفقیت در انتظار توست.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۵:


غزل شماره ۹۶:

دردِ ما را نیست درمان الغیاث

هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قصدِ جان کنند

الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب

می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافردلان

ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

همچو حافظ روز و شب بی خویشتن

گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث

تفسیر غزل شماره ۹۶:

درباره تصمیمی که داری بهتر است بیشتر فکر کنی تا بعد دچار ندامت نشوی و شد اگر بتوانی از این تصمیم صرف نظر کنی. با استفاده از عقل و خیلی بهتر خواهد. پشتکار خود بر مشکلات زندگی غلبه خواهی کرد روزهای خوشی در انتظار توست.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۶:


غزل شماره ۹۷:

تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج

سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج

دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش

به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج

بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز

سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج

دهانِ شهدِ تو داده رواج آب خِضِر

لبِ چو قندِ تو بُرد از نباتِ مصر رواج

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت

که از تو دردِ دل ای جان، نمی‌رسد به عِلاج

چرا همی‌شکنی جانِ من ز سنگدلی؟

دلِ ضعیف که باشد، به نازکی چو زُجاج

لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوان است

قدِ تو سرو و میان موی و بَر، به هیئت عاج

فِتاد در دلِ حافظ هوایِ چون تو شَهی

کمینه ذرهٔ خاکِ درِ تو بودی کاج

تفسیر غزل شماره ۹۷:

مورد توجه و علاقه اطرافیان هستی و همه تو را دوست دارند. اگر بتوانی پاسخ محبت مردم را بدهی و کمی مردمدار باشی شاید موفقیت خود را نزدیک تر و آسان تر خواهی یافت زیرا آینده ای رو به سعادت داری.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۷:


غزل شماره ۹۸:

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح

صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات

بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الاَصباح

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص

از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان

که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان

وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری

گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان

همیشه تا که بُوَد متصل مَسا و صَباح

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ

ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح

تفسیر غزل شماره ۹۸:

سعادت و مصلحت زندگی خود را در گرو رسیدن به مقصود و منظور خود میدانی لکن برای برآورده شدن منظور باید بسیار تلاش کنی و از خداوند کمک بخواهی لازمه رسیدن به خواست تلاش و پشتکار خود توست.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۸:


غزل شماره ۹۹:

دلِ من در هوایِ روی فَرُّخ

بُوَد آشفته همچون مویِ فَرُّخ

بجز هندویِ زلفش هیچ کس نیست

که برخوردار شد از روی فَرُّخ

سیاهی نیکبخت است آن که دایم

بُوَد همراز و هم زانوی فَرُّخ

شَوَد چون بید لرزان سروِ آزاد

اگر بیند قدِ دلجویِ فَرُّخ

بده ساقی شرابِ ارغوانی

به یادِ نرگسِ جادوی فَرُّخ

دوتا شد قامتم همچون کمانی

ز غم پیوسته چون ابروی فَرُّخ

نسیم مُشک تاتاری خِجِل کرد

شمیم زلف عَنبربوی فَرُّخ

اگر میلِ دلِ هر کس به جایست

بُوَد میلِ دلِ من سوی فَرُّخ

غلامِ همتِ آنم که باشد

چو حافظ بنده و هندوی فَرُّخ

تفسیر غزل شماره ۹۹:

مدت هاست در اندیشه عزیزی هستی و رسیدن به او هدف زندگی تو شده اما بهتر است به این اندیشه خاتمه بدهی سعادت تو با وصال دیگری رقم خورده که در آینده نزدیک میسر خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۹۹:


غزل شماره ۱۰۰:

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست

از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد

حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است

کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد

تفسیر غزل شماره ۱۰۰:

نگران نتیجه کاری هستی که انجام داده ای اما لازم نیست تا این حد دل نگران و مضطرب باشی نتیجه کار هر چه باشد برای تو خوب است. از اندرز دهی های اطرافیان دلگیر مشو عاقبت کار خیر است.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۰: