فال حافظ واقعی با تفسیر دقیق ☀️ + (تعبیر غزلیات ۱۰۱ تا ۱۲۵) • مجله تصویر زندگی


بشر همواره در جستجوی راهی برای سرک کشیدن به پرده رازآلود آینده بوده است. این تمایل ذاتی، ریشه در اعماق روان انسان و میل به تسلط بر ناشناخته دارد. ترس از آینده نامعلوم، همراه با امید به آینده‌ای روشن، انسان را به سوی روش‌های مختلف پیشگویی سوق داده است.

غزلیات حافظ، آکنده از اشارات ظریف و تلمیحات عمیق به مفاهیم فلسفی، عرفانی و اخلاقی است. هر بیت از غزل‌های او، گویی دریچه‌ای به سوی دنیایی از تفکر و تأمل می‌گشاید و خواننده را به سفری روحانی در اعماق وجود خویش رهنمون می‌کند. فال حافظ، به مثابه پلی میان دنیای مادی و عالم روحانی عمل می‌کند و به انسان در جستجوی حقیقت، یاری می‌رساند تا در اعماق وجود خویش غوطه‌ور شود و به کشف گوهر خویشتن نائل آید.

فال حافظ واقعی با نیت خودتان

کافی است هنگامی که بر سر دوراهی مانده‌ای و دودل شده‌ای، دست در دامان حضرت لسان الغیب بزنی و زیر لب آرام بگویی:

«ای حافظ شیرازی، تو محرم هر رازی، تو را به شاخ نباتت قسم می‌دهم که هر چه صلاح و مصلحت می‌بینی برایم آشکار و آرزوی مرا برآورده ساز»

برای ⭐گرفتن فال حافظ واقعی⭐ ابتدا نیت کرده و سپس روی دکمه کلیک بفرمایید تا غزل و تفسیر دقیق آن نمایش داده شود.

نیت کرده ، دکمه را بزنید.

غزلیات ۱۰۱ تا ۱۲۵ از دیوان حافظ به همراه تفسیر و غزل خوانی

غزل شماره ۱۰۱:

شراب و عیش نهان چیست؟ کارِ بی‌بنیاد

زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن

که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ

از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

قدح به شرطِ ادب گیر زان که ترکیبش

ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟

که واقف است که چون رفت تخت جم، بر باد؟

ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز می‌بینم

که لاله می‌دمد از خونِ دیدهٔ فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفاییِ دهر

که تا بزاد و بِشُد، جامِ می ز کف نَنَهاد

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم

مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

نمی‌دهند اجازت مرا به سِیرِ سفر

نسیمِ بادِ مُصَلّا و آبِ رُکن آباد

قدح مگیر چو حافظ مگر به نالهٔ چنگ

که بسته‌اند بر ابریشمِ طرب دلِ شاد

تفسیر غزل شماره ۱۰۱:

با بی اهمیت و بی ارزش شمردن دنیا کاری از پیش نخواهی برد. برای رسیدن به هدف های دنیوی باید تلاش کنی و با حرمت نهادن به زندگی و ارزش دادن به آن موجبات حرمت خود را فراهم خواهی آورد اندیشه های واهی را از خود دور کن و زندگی را جدی بگیر.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۱:


غزل شماره ۱۰۲:

دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد

من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم

هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من

هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم

یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن

بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من

صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد

جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد

تفسیر غزل شماره ۱۰۲:

رسیدن به هدف و دست یابی به مقصود را دور از دسترس می پنداشتی، حال که نقطه امیدی پیدا شده نسبت به آن تردید مکن با پند شنوی از عزیزان نتیجه بسیار خوبی میگیری در کمال ناباوری به مقصود و منظور خود دست خواهی یافت

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۲:


غزل شماره ۱۰۳:

روز وصلِ دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران، یاد باد

کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت

بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارِغَند از یادِ من

از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام

زنده رودِ باغ‌ِ کاران یاد باد

رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند

ای دریغا رازداران یاد باد

تفسیر غزل شماره ۱۰۳:

با یادآوری ایام از دست رفته و اشتباهات گذشته زندگی خود را تلخ نکن بر گذشته فقط به عنوان یک تجربه بنگر با نشستن و غصه خوردن کاری از پیش نخواهد رفت تجربه ها کمک مؤثری برای انتخاب مسیر آینده خواهد بود.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۳:


غزل شماره ۱۰۴:

جمالت آفتابِ هر نظر باد

ز خوبی رویِ خوبت خوبتر باد

هُمای زلفِ شاهین شهپرت را

دلِ شاهانِ عالم زیرِ پَر باد

کسی کو بستهٔ زلفت نباشد

چو زلفت درهم و زیر و زبر باد

دلی کو عاشقِ رویت نباشد

همیشه غرقه در خونِ جگر باد

بَُتا چون غَمزه‌ات ناوَک فِشاند

دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد

چو لعل شِکَّرینَت بوسه بخشد

مَذاقِ جانِ من زو پُرشِکر باد

مرا از توست هر دم تازه عشقی

تو را هر ساعتی حُسنی دگر باد

به جان مشتاق روی توست حافظ

تو را در حالِ مشتاقان نظر باد

تفسیر غزل شماره ۱۰۴:

به لحاظ خوی نیکت مورد علاقه و توجه اطرافیانت هستی و همین راه پیشرفت تو را هموار خواهد کرد. با برطرف شدن مشکلات و غم ها به نیت خود دست خواهی یافت و زندگی ای همراه با آسایش و آرامش خواهی داشت.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۴:

غزل شماره ۱۰۵:

صوفی ار باده به‌اندازه خورَد نوشش باد

ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن‌که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن

دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد

پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت

آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد

شاهِ تُرکانْ سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد

شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد

گرچه از کِبرْ سخن با منِ درویش نگفت

جان فدایِ شِکَرین‌پستهٔ خاموشش باد

چشمم از آینه‌دارانِ خط و خالش گشت

لبم از بوسه‌رُبایانِ بَر و دوشش باد

نرگسِ مستِ نوازش‌کُنِ مردم‌دارَش

خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد

به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حافظ

حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد

تفسیر غزل شماره ۱۰۵:

افراط و تفریط برای تو مشکل ساز خواهد شد لکن اگر رفتاری متعادل داشته باشی به مقصود خود دست خواهی یافت در مورد آن چه میشنوی تفکر کن و دقت کن که دچار تکبر نشوی مردم داری و توجه به اطرافیان موفقیت تو را نزدیک تر خواهد ساخت.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۵:


غزل شماره ۱۰۶:

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست

به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست

که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی

رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد

در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد

مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد

هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند

بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد

شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی

که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد

تفسیر غزل شماره ۱۰۶:

شادباش که در سعادت به رویت گشوده شده و سلامت و خوشبختی به رویت لبخند میزند رفتار پسندیده و نیک تو فرصتی به بدگویان نخواهد داد. اندرزها را بشنو و بدان که با امید به خدا زندگی خوبی خواهی داشت.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۶:


غزل شماره ۱۰۷:

حُسن تو همیشه در فزون باد

رویت همه ساله لاله‌گون باد

اندر سرِ ما خیالِ عشقت

هر روز که باد در فزون باد

هر سرو که در چمن درآید

در خدمتِ قامتت نگون باد

چشمی که نه فتنهٔ تو باشد

چون گوهرِ اشک غرقِ خون باد

چشمِ تو ز بهرِ دلربایی

در کردنِ سحر ذوفنون باد

هر جا که دلیست در غمِ تو

بی صبر و قرار و بی سکون باد

قَدِّ همه دلبرانِ عالم

پیشِ الفِ قَدَت چو نون باد

هر دل که ز عشقِ توست خالی

از حلقهٔ وصلِ تو برون باد

لعلِ تو که هست جانِ حافظ

دور از لبِ مردمانِ دون باد

تفسیر غزل شماره ۱۰۷:

مورد توجه و علاقه اطرافیان هستی و همه تلاش میکنند که تو را دلشاد سازند. با کنار گذاشتن ،غرور سپاسگزار محبتها باش و در نیکی و محبت کوتاهی مکن تا همیشه مورد مهر و محبت قرار گیری

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۷:


غزل شماره ۱۰۸:

خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد

ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد

زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست

دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد

ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست

عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد

طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد

غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد

نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد

هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد

تفسیر غزل شماره ۱۰۸:

با خبر خوشی که به زودی دریافت میکنی غمها و نگرانی ها بر طرف میشوند و در سعادت به رویت گشوده میشود موفقیت بسیار کسب میکنی و زندگی به کامت میشود.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۸:


غزل شماره ۱۰۹:

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران

پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد

سویِ منِ وحشی‌صفتِ عقل‌رمیده

آهو رَوشی، کبک خرامی، نفرستاد

دانست که خواهد شُدنم مرغِ دل از دست

وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقیِ شِکَّر لبِ سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات

هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

تفسیر غزل شماره ۱۰۹:

مدت هاست که نتیجه ای از کار و تلاش خود نگرفته ای و هم چنان چشم انتظار نشسته ای مگذار بدقولی ها تو را آشفته سازند و منتظر کمک کسی نباش با امید به خدا و قاطعانه وارد عمل شو

حافظ خوانی غزل شماره ۱۰۹:

غزل شماره ۱۱۰:

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر

ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم

چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد

از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود

هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد

مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد

بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد

بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات

با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد

با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد

حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود

بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد

تفسیر غزل شماره ۱۱۰:

برای تحولی که در زندگی ات ایجاد خواهد شد ممکن است به زحمت بیافتی سریع تر تصمیم بگیر و تا این حد مردد مباش و مراقب اطرافیان خود باش نومیدی را از خود دور کن و با امید به خدا نتیجه کار برایت رضایت بخش خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۰:


غزل شماره ۱۱۱:

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد

عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود

یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد

غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید

کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم

اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟

هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد

در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ

آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی

کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد

زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت

کـ‌آن که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد

هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است

این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی

زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد

تفسیر غزل شماره ۱۱۱:

اگر در رفتار خود تجدید نظر نکنی مورد سوء استفاده قرار خواهی گرفت اطرافیانت به خود اجازه میدهند که خیلی راحت از تو سوء استفاده کنند. تو با مقصر دانستن سرنوشت همت و اراده را از خود رانده ای با برطرف کردن سوء تفاهم زندگی ات در مسیر بهتری قرار خواهد گرفت.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۱:


غزل شماره ۱۱۲:

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد

صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت

هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم

که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست

آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن

هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی

خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد

از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد

تفسیر غزل شماره ۱۱۲:

نا امید و غمگینی و میدانی که نباید از هیچ کس انتظار کمک داشته باشی امیدت به خدا باشد که تنها یاری دهنده ات اوست صبر و قناعت را پیشه خود ساز و با توکل به خدا منتظر روزهای خوشی باش که از راه خواهد رسید.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۲:


غزل شماره ۱۱۳:

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد

دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا

درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد

شکسته وار به درگاهت آمدم، که طبیب

به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش

که دست دادش و یاریِّ ناتوانی داد

برو معالجهٔ خود کن ای نصیحتگو

شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت

دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد

تفسیر غزل شماره ۱۱۳:

لازمه رسیدن به مقصود و مقصد تجدید نظر در رفتار و کردار درس آموختن از ناکامی های گذشته و اندیشیدن به آینده بهتر و سپس تلاش و کوشش است به اندرزها احترام بگزار و تجربه ها را نادیده مگیر

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۳:


غزل شماره ۱۱۴:

همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد

اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد

شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع

بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد

به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار

کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم

که قطره‌ای ز زلالش به کامِ ما افتد

خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز

کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد

به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی

بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد

ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ

نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد

تفسیر غزل شماره ۱۱۴:

به زودی در نیکبختی و سعادت به رویت گشوده خواهد شد. فراموش مکن که آن را در سایه همراهی و یاری نزدیکان به دست آورده ای با دقت و هوشیارانه مراقب اطرافیان خود باش و آنان را آزرده خاطر مساز

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۴:

غزل شماره ۱۱۵:

درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد

نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان

که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد

شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما

بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد

عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است

خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت

بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ

نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

تفسیر غزل شماره ۱۱۵:

کینه ها و عداوت ها را کنار بگذار و سعی کن رفتاری جوانمردانه داشته باشی فرصت ها را غنیمت بشمار و مگذار عمرت در بطالت بگذرد. برای رسیدن به مقصود از خداوند یاری بخواه و نسبت به عهد و پیمانهای خود وفادار باش

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۵:


غزل شماره ۱۱۶:

کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد

محقق است که او حاصلِ بصر دارد

چو خامه در رهِ فرمانِ او، سرِ طاعت

نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد

کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه

که زیرِ تیغِ تو هر دم سری دگر دارد

به پای بوس تو دستِ کسی رسید که او

چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد

ز زهدِ خشک ملولم کجاست بادهٔ ناب؟

که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد

ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را

دمی ز وسوسهٔ عقل بی‌خبر دارد؟

کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد

به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد

دل شکستهٔ حافظ به خاک خواهد برد

چو لاله، داغ هوایی، که بر جگر دارد

تفسیر غزل شماره ۱۱۶:

برای رسیدن به مقصد و مقصود نباید تن به هر کاری داد جبران عواقب برخی کارهای نسنجیده بسیار دشوارتر است و در واقع لذت آنی و زودگذر راه اصول به مقصود و منظور را از بین میبرد باورها و اعتقادات خود را نادیده مگیر و از راه تقوا قدم بیرون مگذار

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۶:


غزل شماره ۱۱۷:

دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد

که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد

سرِ ما فرونیاید به کمانِ ابروی کس

که درون گوشه‌گیران، ز جهان فَراغ دارد

ز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دم

تو سیاهِ کم‌بها بین، که چه در دِماغ دارد

به چمن خُرام و بنگر برِ تختِ گل که لاله

به ندیمِ شاه مانَد که به کف ایاغ دارد

شبِ ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟

مگر آن که شمعِ رویت به رَهَم چراغ دارد

من و شمعِ صبحگاهی سِزَد ار به هم بِگرییم

که بسوختیم و از ما بتِ ما فُراغ دارد

سِزَدم چو ابرِ بهمن که بر این چمن بِگریَم

طرب آشیانِ بلبل، بنگر که زاغ دارد

سرِ درسِ عشق دارد دلِ دردمند حافظ

که نه خاطرِ تماشا نه هوای باغ دارد

تفسیر غزل شماره ۱۱۷:

پای بند تعهدات و قولهای خود باش و حاضر مشو در مقابل هر کس و ناکس سر تسلیم فرود آوری برای رسیدن به مقصود و منظور نیاز به راهنما و مرشد داری از تلاش و کوشش دست برندار و با دیدن نامردمیها و از خودباختگی ها دل سرد مشو.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۷:


غزل شماره ۱۱۸:

آن کس که به دست، جام دارد

سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر حیات از او یافت

در میکده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار

کـ‌این رشته از او نظام دارد

ما و می و زاهدان و تقوا

تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست

در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی

از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را

وردیست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان

لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان

حُسنِ تو دو صد غلام دارد

تفسیر غزل شماره ۱۱۸:

تو فردی توانا و با اراده هستی از این روی میتوانی سررشته امور خود را خود در دست بگیری هر چند آن چه لازمه رسیدن به مقصود است برایت فراهم شده، لکن بهتر است مراقب رقبا هم باشی تلاش و کوشش بیشتر مسیر رسیدن به موفقیت را هموارتر خواهد ساخت

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۸:


غزل شماره ۱۱۹:

دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد

ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟

به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل

به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد

نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان

غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد

رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست

نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد

زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار

که عقلِ کل به صدت عیب متّهم دارد

ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصّه مخوان

کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟

دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل

به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد

مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری

که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد

ز جِیبِ خرقهٔ حافظ چه طَرف بِتوان بست

که ما صمد طلبیدیم و او صَنم دارد

تفسیر غزل شماره ۱۱۹:

نگران مشکلی که بر سر راهت ایجاد شده مباش با کسی باید همدم و همنیشین باشی که لیاقت تو را داشته باشد در غیر این صورت اگر کم محبتی و بی مهری دیدی به دل مگیر و محبت خود را هم چنان نثار کن که مورد اتهام قرار نگیری از طریقی به غیر از آن چه انتظارش را داری برآور به مقصود خواهی رسید.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۱۹:

غزل شماره ۱۲۰:

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد

بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد

غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب

بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد

چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود

ندانستم که این دریا چه موجِ خون‌فشان دارد

ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می‌بینم

کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق

به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد

بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو

که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد

چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامَش ای بلبل

که بر گُل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد

خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس

که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گِران دارد

به فِتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن

که آفت‌هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد

ز سروِ قَدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را

بدین سرچشمه‌اش بِنْشان که خوش آبی روان دارد

ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری

که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد

چه عذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیّار شهرآشوب

به تلخی کُشت حافظ را و شِکَّر در دهان دارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۰:

زمانی که پا در این راه میگذاشتی فکر مشکلات و فراز و نشیب آن را نکرده بودی حال که به اطراف خود مینگری راه رهایی نمیبینی. وعده ها را باور مکن و وقت را از دست مده آستین همت را بالا بزن و با اراده و مصمم وارد عمل شو.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۰:


غزل شماره ۱۲۱:

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد

سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است

که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست

بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را

که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان

که دورانْ ناتوانی‌ها، بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است

که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان

که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس

بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۱:

تلاش همگان در زندگی دست یافتن به آسایش و آرامش است لکن بهتر است پس از رسیدن به آن دچار غرور و تکبر نشوی و دیگران را خوار و حقیر نشماری روزگار پستی و بلندی بسیار دارد و تنها دعای مستمندان و درماندگان است که بلا گردان زندگی خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۱:

غزل شماره ۱۲۲:

هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد

خُداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست

که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد

دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد

گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان

نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی

ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟

ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری

که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد

غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۲:

با رازداری و وفاداری به عهد و پیمان میتوانی بر اوضاع و احوال زندگی خود مسلط شوی سعی کن همیشه منصف باشی و دچار افراط و تفریط نشوی و قدر کسانی را که نسبت به تو این چنین هستند بدان

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۲:


غزل شماره ۱۲۳:

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی

که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست

تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند

دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست

شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه‌نشین فاتحه خواند

وز زبان تو تمنای دعایی دارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۳:

عشقی که در دل داری به زندگی ات معنا بخشیده هر چند که در ظاهر نمودی ندارد، لکن آن چه از آن یافته ای ارزش بیشتری دارد قدر آن را بدان و در عمل آن را نشان بده مراد تو به خواست خدا و دعا به درگاه او برآورده خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۳:


غزل شماره ۱۲۴:

آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد

باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد

از سَرِ کُشتهٔ خود می‌گذری همچون باد

چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد

ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف

آفتابیست که در پیش سَحابی دارد

چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک

تا سَهی سَروِ تو را تازه‌تر آبی دارد

غمزهٔ شوخِ تو خونم به خطا می‌ریزد

فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد

آب حَیوان اگر این است که دارد لبِ دوست

روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد

چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر

تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد

جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو روی سؤال

ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد

کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری

چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۴:

اگر مصمم به رسیدن به مقصد و مقصود خود هستی باید نازک دلی ها و آزردگی ها را کنار بگذاری و او را ببخشی حتی اگر اشتباهی از او سر زده باشد باید فرصت جبران بدهی هر چند که ممکن است باز هم این گونه مشکلات پدید آید و این تجربیات گذشته ادامه داشته باشد.

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۴:


غزل شماره ۱۲۵:

شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد

بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد

شیوهٔ حور و پری گرچه لطیف است ولی

خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد

چشمهٔ چشمِ مرا ای گلِ خندان دریاب

که به امّیدِ تو خوش آبِ روانی دارد

گوی خوبی که بَرَد از تو؟ که خورشید آن جا

نه سواریست که در دست عِنانی دارد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی

آری آری سخنِ عشق نشانی دارد

خَمِ ابرویِ تو در صنعتِ تیراندازی

بُرده از دستِ هر آن کس که کمانی دارد

در رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ راز

هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد

با خرابات نشینان ز کَرامات مَلاف

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

مرغِ زیرک نزند در چمنش پرده سرای

هر بهاری که به دنباله، خزانی دارد

مدعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش

کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی دارد

تفسیر غزل شماره ۱۲۵:

با فریفته شدن به ظواهر واقعیتها را نادیده مگیر راز دلت را با کسی در میان مگذار که آنان احساس تو را نمیشناسند و نمیتوانند تو را راهنمایی کنند و تو نیز نمی توانی اساس زندگی خود را بر امیدی واهی پی ریزی کنی

حافظ خوانی غزل شماره ۱۲۵: