فال حافظ پیشگویی با قرآن ☀️ و تفسیر کامل (غزل شماره ۵۱ تا ۷۵) • مجله تصویر زندگی


از سپیده‌دم تاریخ، بشر همواره در جستجوی راه‌هایی برای گشودن رمز و راز آینده و سرنوشت خویش بوده است. این کنجکاوی ذاتی، ریشه در ترس از ناشناخته، میل به امنیت و جستجوی معنای زندگی دارد. ایرانیان از فال حافظ برای پیشگویی آینده و مقاصد مختلفی از جمله: کسب راهنمایی و مشاوره در مورد مسائل مختلف زندگی: مانند عشق، ازدواج، شغل، سلامتی و … و برای یافتن پاسخ سوالات خود در مورد مسائل مختلف زندگی به فال حافظ پناه می‌برند.

فال حافظ پیشگویی آینده:

فال حافظ، یکی از محبوب‌ترین روش‌های فالگیری و پیشگویی آینده در میان ایرانیان است که از دیرباز رواج داشته و تا به امروز نیز به عنوان بخشی از فرهنگ و سنت ایرانیان باقی مانده است. در این روش، فرد به طور تصادفی دیوان اشعار حافظ را باز می‌کند و به غزلی که می‌آید به عنوان فال خود نگاه می‌کند. و تفسیر آن را می خواند. البته می توانید گرفتن فال حافظ را به صورت آنلاین هم انجام دهید. کافی است اول نیت کرده و فاتحه ای را نثار روح حضرت حافظ شیرازی کرده و سپس روی دکمه فال زیر کلیک کنید تا نتیجه فال حافظ پیشگویی شما به همراه غزل خوانی آن نمایش داده شود.

نیت کرده ، دکمه را بزنید.

استخاره با قرآن به جای فال حافظ :

برخی از افراد مذهبی استخاره با قرآن را به گرفتن فال حافظ ترجیج می‌دهند. استخاره با قرآن می‌تواند راهی برای کسب آرامش خاطر، تقویت ایمان و یافتن الهام در زندگی باشد. برای استخاره کافی است وضو گرفته و دو رکعت به نیت استخاره بخوانید. سپس به طور تصادفی صفحه از قرآن را باز نموده (قبل از باز کردن قرآن صفحه سمت راست یا چپ را از نظر بگذرانید) و آیه ای که در اول صفحه می آید را نتیجه استخاره خود قرار دهید و معنی آن را بخوانید. اگر در شرایط هستید که به قرآن دسترسی ندارید می توانید از استخاره آنلاین با قرآن که در زیر آمده استفاده نماید.

در ادامه غزل های شماره ۵۱ تا ۷۵ از دیوان حافظ را به همراه تعبیر و غزل خوانی هریک مشاهده خواهید نمود.

غزل شماره ۵۱:

لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو

شاهراهیست که منزلگهِ دلدارِ من است

بندهٔ طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا

عشق آن لولیِ سرمست خریدار من است

طَبلِهٔ عطرِ گل و زلفِ عبیر افشانش

فیضِ یک شَمِّه ز بوی خوشِ عطارِ من است

باغبان همچو نسیمم ز درِ خویش مران

کآبِ گلزارِ تو از اشکِ چو گلنارِ من است

شربتِ قند و گلاب از لبِ یارم فرمود

نرگس او که طبیبِ دلِ بیمارِ من است

آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت

یارِ شیرین‌سخنِ نادره‌گفتارِ من است

تفسیر غزل شماره ۵۱:

در سرپنجه عشقی اسیر شده ای و به امید وصال شب و روز را سپری میکنی وفاداری و استقامت تو قابل تحسین است. خوشبختی یی که برای آینده تو رقم زده شده خستگی را از تن تو به در خواهد کرد و رنج هایت را فراموش خواهی کرد.

حافظ خوانی غزل شماره ۵۱:


غزل شماره ۵۲:

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است

غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید

وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر

از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است

تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد

خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است

واعظِ شَحنه شناس این عظمت گو مفروش

زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است

یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟

که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است

حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان

که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

تفسیر غزل شماره ۵۲:

از دوری عزیزی افسرده و رنجور شده ای تمام آرزوهای تو در کنار او دست یافتنی خواهد شد. صبور باش و مقاومت کن موفقیت تو در گرو امیدواری و تلاش خودت میسر خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۵۲:


غزل شماره ۵۳:

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است

دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک

نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله

گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست

جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی

رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی

فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ

تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است

تفسیر غزل شماره ۵۳:

در هر جا و مکانی که خدا را به یاری بطلبی او دعایت را مستجاب خواهد کرد. که خداوند فرموده است ادعونی استجب لکم پاسخ مهر و محبتی را که نثار همگان کرده ای دریافت خواهی کرد با دعاهایت به درگاه خداوند و توکل به او گره از مشکلاتت گشوده خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۵۳:


غزل شماره ۵۴:

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت

ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو

اگر طلوع کند، طالعم همایون است

حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است

شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است

سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی

که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز

کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است

چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟

به اختیار، که از اختیار بیرون است

ز بیخودی طلبِ یار می‌کند حافظ

چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است

تفسیر غزل شماره ۵۴:

منتظر اتفاقی هستی که زندگی ات را دگرگون کند برای آن چه از دست داده ای افسوس مخور و تلاش کن که زندگی خود را از نو بسازی. اضطراب و ناامیدی بر مشکلات تو خواهد افزود با توکل بر خدا دست از تلاش برندار

حافظ خوانی غزل شماره ۵۴:


غزل شماره ۵۵:

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است

ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن

حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟

که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد

که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق

که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟

حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن

که دل برد و کنون در بندِ دین است

تفسیر غزل شماره ۵۵:

به شدت دل بسته شده ای و در این راه ملامتهای بسیار کشیده ای برای موفقیت و کامیابی بهتر است هرگز در پی انتقام جویی و کینه ورزی برنیایی و دل کسی را نشکنی .

حافظ خوانی غزل شماره ۵۵:


غزل شماره ۵۶:

دل سراپردهٔ محبتِ اوست

دیده آیینه دارِ طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون

گردنم زیرِ بارِ منتِ اوست

تو و طوبی و ما و قامتِ یار

فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب

همه عالم گواهِ عصمتِ اوست

من که باشم در آن حرم که صبا

پرده دارِ حریمِ حُرمتِ اوست

بی خیالش مباد منظرِ چشم

زان که این گوشه جایِ خلوتِ اوست

هر گلِ نو که شد چمن آرای

ز اثر رنگ و بویِ صحبتِ اوست

دورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست

هر کسی پنج روز، نوبتِ اوست

مُلکَتِ عاشقی و گنجِ طرب

هر چه دارم ز یُمنِ همتِ اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک؟

غرض اندر میان سلامتِ اوست

فقرِ ظاهر مبین که حافظ را

سینه گنجینهٔ محبتِ اوست

تفسیر غزل شماره ۵۶:

قلبت لبریز از مهر و محبت است و فردی حق شناس و سپاسگزار هستی. اگر خطایی از اطرافیان سر زده بهتر است اغماض کنی هنگامی که در سعادت به رویت گشوده شد به هوش باش که قدر آن را بدانی و بیهوده ایام را از دست ندهی

حافظ خوانی غزل شماره ۵۶:


غزل شماره ۵۷:

آن سیه‌چرده که شیرینیِ عالم با اوست

چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست

گرچه شیرین‌ دهنان پادشهانند ولی

او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست

رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامنِ پاک

لاجرم همتِ پاکان دو عالم با اوست

خال مُشکین که بدان عارض گندمگون است

سِرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین‌ دل

کُشت ما را و دمِ عیسیِ مریم با اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش

زان که بخشایشِ بس روحِ مکرم با اوست

تفسیر غزل شماره ۵۷:

پیش آمدی موجب فراق شده هر چند که مدتی به طول خواهد انجامید، لکن به پایان خواهد رسید تحمل روزهای دوری لذت وصال را دو چندان خواهد کرد. پس پریشان خاطری و دل نگرانی را از خود دور کن که با توکل به خدا موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۵۷:


غزل شماره ۵۸:

سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست

که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست

نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر

نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست

صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟

که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست

نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس

بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟

که بادْ غالیه‌سا گشت و خاکْ عنبربوست

نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است

فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست

زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است

چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده‌گوست؟

رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت

چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست

نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است

که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست

تفسیر غزل شماره ۵۸:

لازم است در رفتار و کردار خود تجدید نظر بکنی با نامهربانی و بد خلقی هیچ کاری از پیش نخواهد رفت در سایه همبستگیها و دوستیها توفیق میسر می شود و لذت آن چندین برابر میگردد.

حافظ خوانی غزل شماره ۵۸:


غزل شماره ۵۹:

دارم امید عاطفتی از جناب دوست

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او

گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستیم که هر کس که برگذشت

در اشکِ ما چو دید روان گفت کـ‌این چه جوست؟

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان

موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت

از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست

بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همی‌کشد

با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟

عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیده‌ام

زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست

حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی

بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست

تفسیر غزل شماره ۵۹:

برای خطایی که کرده ای دچار عذاب وجدان شده ای تنها در صورتی آرامش خود را باز خواهی یافت که مورد بخشش قرار گیری و بتوانی با مهر و محبت رفتارهای نادرست گذشته را جبران کنی که به امید خدا موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۵۹:

غزل شماره ۶۰:

آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست

آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست

خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار

خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست

دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم

زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست

شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز

بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست

سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟

در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست

گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند

ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست

کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح

زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست

ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز

تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست

دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟

مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست

تفسیر غزل شماره ۶۰:

در انتظار شنیدن خبری لحظه شماری میکنی شادباش که این لحظه نزدیک است و به زودی با شنیدن خبرهای خوش زندگی ات دگرگون خواهد شد و زنگار تمام غم ها و غصه ها را از دل خواهی زدود روزهای بسیار خوبی در انتظار توست.

حافظ خوانی غزل شماره ۶۰:


غزل شماره ۶۱:

صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست

بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست

منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات

مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست

دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است

ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست

چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد

چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست

تفسیر غزل شماره ۶۱:

برای دریافت خبری و یا دیداری لحظه شماری میکنی این انتظار مسیر زندگی تو را تعیین خواهد کرد دچار تردید و ناامیدی شده ای و خود را سزاوار آن نمی بینی، لکن امیدوار باش که زمان وصال نزدیک است.

حافظ خوانی غزل شماره ۶۱:


غزل شماره ۶۲:

مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست

تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست

زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من

بر امیدِ دانه‌ای افتاده‌ام در دامِ دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست

بس نگویم شِمِّه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک

دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

خاک راهی کـ‌آن مشرف گردد از اَقدامِ دوست

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق

تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

حافظ اندر دَردِ او می‌سوز و بی‌درمان بساز

زان که درمانی ندارد دَردِ بی‌آرامِ دوست

تفسیر غزل شماره ۶۲:

مدت هاست که در اندیشه کسی یا کاری هستی و برای دست یافتن به آن تلاش میکنی چنان که خود را فراموش کرده ای اما تاکنون هیچ موفقیتی به دست نیاورده ای بهتر است قدری هم به فکر خود باشی و بیش از این خود را خسته و گرفتار نکنی

حافظ خوانی غزل شماره ۶۲:


غزل شماره ۶۳:

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست؛

در غنچه‌ای هنوز و صَدَت عَنْدَلیب هست.

گَر آمدم به کویِ تو، چَندان غریب نیست؛

چون من، در آن دیار، هزاران غریب هست.

در عشق، خانقاه و خرابات —فرق نیست

هر جا که هست— پرتوِ رویِ حبیب هست؛

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند،

ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست.

عاشق که شد، که یار به حالَش نظر نکرد؟

ای خواجه درد نیست؛ وگرنه طبیب هست.

فریادِ حافظ —این همه آخِر— به هَرزه نیست؛

هم قصّه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست.

تفسیر غزل شماره ۶۳:

محبوب تو هزاران طالب دارد و رقابت بر سر او بسیار زیاد است. متوجه باش که فریفته ظاهر نشده باشی که ظاهر فانی است و برایت پشیمانی به بار خواهد آورد. با مردم داری میتوانی زندگی بهتری برای خود بسازی

حافظ خوانی غزل شماره ۶۳:


غزل شماره ۶۴:

اگر چه عرض هنر پیشِ یار بی‌ادبیست

زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست

پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن

بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست

در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری

چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست

سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد

که کام بخشی او را بهانه بی سببیست

به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط

مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست

جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر

که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست

هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه

کنون که مستِ خرابم، صلاح بی‌ادبیست

بیار می که چو حافظ هزارم استظهار

به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست

تفسیر غزل شماره ۶۴:

استعداد و برازندگی تو موجب رشک دیگران شده با آن که از زندگی خودت راضی نیستی ولی بسیاری در حسرت زندگی تو هستند اتلاف وقت نکن و به واقعیتهای زندگی فکر کن که در این صورت زندگی بهتری خواهی داشت

حافظ خوانی غزل شماره ۶۴:


غزل شماره ۶۵:

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟

ساقی کجاست، گو سببِ انتظار چیست؟

هر وقتِ خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست

پیوندِ عمر بسته به موییست هوش دار

غمخوارِ خویش باش، غم روزگار چیست؟

معنیِ آبِ زندگی و روضهٔ ارم

جز طَرفِ جویبار و میِ خوشگوار چیست؟

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند

ما دل به عشوهٔ که دهیم اختیار چیست؟

راز درونِ پرده چه داند فلک، خموش

ای مدعی نزاعِ تو با پرده دار چیست؟

سهو و خطایِ بنده گَرَش اعتبار نیست

معنیِ عفو و رحمتِ آمُرزگار چیست؟

زاهد شرابِ کوثر و حافظ پیاله خواست

تا در میانه خواستهٔ کردگار چیست

تفسیر غزل شماره ۶۵:

با مغتنم شمردن وقت و لذت بردن از نعمتهای دنیا می توان زندگی را لذت بخش کرد کار امروز را به فردا میافکن و فرصتها را غنیمت شمار که این دنیا به هیچ کس و فا نمی کند. اگر موقعیتها را از دست ندهی زندگی به کامت شیرین خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۶۵:


غزل شماره ۶۶:

بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ یاریست

که ما دو عاشق زاریم و کارِ ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست

چه جایِ دم زدنِ نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق

که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست

خیالِ زلفِ تو پختن نه کارِ هر خامیست

که زیرِ سلسله رفتن طریقِ عیّاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد

که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست

جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست

قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند

قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلکِ سروری به دشواریست

سحر کرشمهٔ چشمت به خواب می‌دیدم

زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ

که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست

تفسیر غزل شماره ۶۶:

ظواهر زندگی هیچ گاه نمیتواند دلیل خوشبختی باشد. خوشبختی یک احساس درونی است و با بالا رفتن ارزشهای معنوی در دل شخص پدیدار می شود. اندک تغییرات زندگی نباید موجب غرور و تکبر شود قدر دوستیهای گذشته و دوستان دیرین را بدان

حافظ خوانی غزل شماره ۶۶:


غزل شماره ۶۷:

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانهٔ کیست؟

جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانهٔ کیست؟

حالیا خانه‌براندازِ دل و دین من است

تا در آغوش که می‌خسبد و همخانهٔ کیست

بادهٔ لعل لبش کز لبِ من دور مباد

راحِ روح که و پیمان‌دهِ پیمانهٔ کیست؟

دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادت‌پرتو

باز پرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟

می‌دهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد

که دلِ نازکِ او مایلِ افسانهٔ کیست

یا رب آن شاه‌وَشِ ماه‌رخِ زهره‌جبین

دُرِّ یکتایِ که و گوهر یک‌دانهٔ کیست؟

گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی تو

زیرِ لب خنده زنان گفت که دیوانهٔ کیست؟

تفسیر غزل شماره ۶۷:

آن چه در اندیشه داری تمام ذهن تو را به خود مشغول کرده و گاه نسبت به آن دچار تردید شده ای بهتر است تلاشی دوباره آغاز کنی و این بار با اطمینان خاطر و بدون دو دلی و تأمل تلاش کنی تا شاهد موفقیت را در آغوش کشی

حافظ خوانی غزل شماره ۶۷:


غزل شماره ۶۸:

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او

عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لبِ همچون شکرش

گرچه در شیوه‌گری هر مژه‌اش قَتّالیست

ای که انگشت‌نمایی به کرم در همه شهر

وه که در کارِ غریبان، عَجَبَت اِهمالیست

بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد

که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالیست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد

نیّتِ خیر مگردان که مبارک فالیست

کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد؟

حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

 

تفسیر غزل شماره ۶۸:

روزهای دشوار انتظار به پایان رسیده و روزهای خوشی و شادی در راه است. مراقب رفتار و اعمال خود باش تا از این روزها بیشترین بهره را بگیری. دریغ است که این ایام را از دست دهی

حافظ خوانی غزل شماره ۶۸:


غزل شماره ۶۹:

کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست

در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست

چون چشمِ تو دل می‌برد از گوشه نشینان

همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست

روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست

حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست

نرگس طلبد شیوهٔ چشمِ تو، زهی چشم

مسکین خبرش از سر و، در دیده حیا نیست

از بهرِ خدا زلف مَپیرای که ما را

شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست

بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز

در بزمِ حریفان، اثرِ نور و صفا نیست

تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است

جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست؟

دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر

گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

گر پیر مغان مرشدِ من شد چه تفاوت

در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست

عاشق چه کُنَد گر نَکِشَد بارِ ملامت

با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست

در صومعهٔ زاهد و در خلوتِ صوفی

جز گوشهٔ ابروی تو محرابِ دعا نیست

ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ

فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست

تفسیر غزل شماره ۶۹:

کم تر کسی را میتوان یافت که فریب ظواهر دنیا را نخورده و دل به آن نبسته باشد، ولی زهی سعادت که تو زود به خود آمده و راه خود را یافته ای با غص خوردن و احساس پشیمانی کاری از پیش نمیرود با تلاش بیشتر بار دیگر از ابتدا شروع کن.

حافظ خوانی غزل شماره ۶۹:

غزل شماره ۷۰:

مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست

دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست

اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت می‌بندد

گرچه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست

بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی

طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار

مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد

هر که را در طلبت همتِ او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز

زان که در روح فَزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم

کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست

روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم

که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست

سَرِ پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست

کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست

تفسیر غزل شماره ۷۰:

با تمام وجود به دنبال هدف خود هستی و با خود عهد کرده ای تا به مقصود نرسی، دست برنداری مراقب باش دچار تکبر نشوی و وجود دوستان و نزدیکان را نادیده نگیری مردم داری و حفظ حرمت دیگران موجب موفقیت تو خواهد شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۰:


غزل شماره ۷۱:

زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست

در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست

در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند

عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست

چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست

صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی‌داند حساب

کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَهً لِلّه نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو

کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست

بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود

خودفروشان را به کویِ می‌فروشان راه نیست

هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست

ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست

بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است

ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌مشربیست

عاشقِ دُردی‌کش اندر بندِ مال و جاه نیست

تفسیر غزل شماره ۷۱:

هیچ کس موقعیت تو را درک نمیکند و کسانی که در پی راهنمایی تو هستند بدون اطلاع از وضعیت تو سخن میگویند تمام پیش آمدها را نباید ناشی از بدشانسی بدانی اگر بتوانی راهنما و مرشد حقیقی خود را پیدا کنی یقین داشته باش توفیق خواهی یافت.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۱:


غزل شماره ۷۲:

راهی است راهِ عشق که هیچش کناره نیست

آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست

هر گَه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود

در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست

ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار

کآن شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟

جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست

او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال

هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماهِ پاره نیست

فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان

چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو

حیرانِ آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست

تفسیر غزل شماره ۷۲:

زندگی ات در مسیر مناسبی قرار گرفته مگذار که صحبت های حاسدان با دوستان ناآگاه تو را دچار تردید کند. سرانجام کاری که در پیش گرفته ای خیر است در نیکی کردن دریغ مکن و مهر و محبت صادقانه خود را نثار مردم کن تا کارت رونق بگیرد.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۲:


غزل شماره ۷۳:

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست

مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست

ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری

سِرِّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟

خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست

تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده بِرَنجَم ور نی

بهره مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست

از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست

زیرِ صد مِنَّتِ او خاکِ دری نیست که نیست

از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

تفسیر غزل شماره ۷۳:

آن چه در دل داری به نظر خودت دست نایافتنی مینماید اما همچنان با تمام وجود به دنبال آن هستی زیرا تمام زندگی خود را وابسته به آن می دانی. بهتر است وابستگی های خودت را کم کنی و سعی کنی از زندگی لذت ببری دنیا ارزش غصه خوردن را ندارد.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۳:


غزل شماره ۷۴:

حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست

باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست

از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است

غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست

مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش

که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست

دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار

ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری

خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی

فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار

که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست

دردمندیِّ منِ سوختهٔ زار و نَزار

ظاهراً حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست

نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی

پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست

تفسیر غزل شماره ۷۴:

دنیا و آن چه در آن است ارزش این همه دل بستگی را ندارد. در این عمر کوتاه باید فرصتها را مغتنم شمرد و نسبت به تقدیر امیدوار و خوش بین بود. با این در و آن در زدن و بی تابی کاری از پیش نخواهد رفت با ایثار عشق و محبت نسبت به مردم و دور کردن کینه و حسد موفق خواهی شد.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۴:


غزل شماره ۷۵:

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست

تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم

این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم

در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق

ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت

ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد

حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

تفسیر غزل شماره ۷۵:

تمام پیش آمدها را نباید به گردن تقدیر انداخت آن چه بر سر ما می آید نتیجه رفتار خودمان .است با تجدید نظر در رفتار و دقت در تصمیم گیری ها می توان اشتباهات گذشته را جبران کرد با عزم جزم و توکل به خدا از فرصت های پیش آمده استفاده کن.

حافظ خوانی غزل شماره ۷۵: